میانهی قرن بیستم، لشکر روسیه – که آن زمان اتحاد جماهیر شوروی خوانده میشد- با قدرت وارد خاک افغانستان شد تا طی «۱۲ ماه» یک حکومت کمونیستی ایجاد کند و بعد از تربیت دولتمردان وفادار و احتمالاً مردمِ مطیع، پیروزمندانه به کشور پهناورش بازگردد…
«۹ سال» بعد اما، سربازان روس با سرشکستگی، و بدون هیچ موفقیتی، از افغانستان خارج شدند، در حالی که نه کشورشان به اندازهی سابق پهناور بود و نه دیگر کسی آنها را قهرمان میدانست…
پیش از آنها هم بریتانیاییها دو بار به افغانستان لشکرکشیده بودند و نتایجی خلاف انتظارشان گرفتند… فقط در یک برهه، انگلیسیها «۱۶ هزار نفر» تلفات دادند و بزرگترین شکست تاریخشان را در زمستان ۱۸۴۱ در مسیر کابل به پیشاور تجربه کردند…
قرن بیست و یکم هم شاهد لشکرکشی ایالات متحده به افغانستان بود با اسم رمز «عملیاتِ آزادیِ بلند مدت»… عملیاتی که به راستی «بلند مدت» بود و ۲۰ سال طول کشید اما هرگز منجر به «آزادی» نشد؛ و نهایتاً کشور را تحویل طالبها داد…
آنچه که ما امروز به نام افغانستان میشناسیم، نه دستاورد یک ملت، بلکه میراث شوم استعمار است.
افغانستان در فقر و جنگ زاده نشده، اگرچه مثل هر منطقه و ملتی، گرفتار درگیریهای داخلی بوده… جنگ، به این معنا که امروز میبینیم، به افغانستان تحمیل شده و نقطهی آغاز این فرآیند، جاییست بین جنگ اول و دوم هرات…
لحظهای تاریخی که جنوب ایران و پهنهی افغانستان را به هم پیوند میدهد. در آن لحظه و طی آن روزها، افغانستان چهطورْ جایی بود و چگونه رهبرانی داشت؟
در چند اسلاید بالا ببینید یا متن زیر را مطالعه کنید… (طراح اسلایدها: بنیامین شفیع)
افغانستان [جدید] با مرگ نادرشاه افشار متولد شد؛ و با نقشآفرینی یکی از سردارانِ هوشمند و سیّاسِ نادر به نامِ
احمدخانِ اَبدالی…
ابدالیها طایفهی بزرگی از پشتونهای ساکنِ خراسان قدیم (افغانستان امروزی) بودند. ابدالیها دو گروهِ همیشهرقیب داشتند: سِدوزاییها و بارَکْزاییها…
احمدخان، سدوزایی بود اما برای خاتمه دادن به این رقابت دیرینه، یک تدبیر تاریخی داشت…
احمدخان سدوزایی که -که حالا دیگر احمدشاه نامیده میشد- فرماندهی لایقی از گروه رقیب را به عنوان نائب یا وزیرش انتخاب کرد: حاجی جمال خانِ بارکزایی…
و از آن پس، به تدبیر احمدخان، شاهها از طایفهی سدوزایی و وزیران از طایفهی بارکزایی انتخاب میشدند…
پس از احمدشاه -که حالا دیگر به بابای افغان مشهور شده بود- پسرش تیمورشاه به تخت نشست و بنا به قاعده، فرماندهی از طایفهی رقیب به مقام وزارتش رسید: پاینده خان بارکزایی…
پایندهخان، آنقدر قوی و مسلط بود که پس از تیمورشاه هم در مقامش ماند و تمام دوران زمان شاه را بر کرسی وزارت گذراند… و ۲۱ پسر بعد از خودش به یادگار گذاشت! ۲۱ فرمانده؛ ۲۱ مدعی…
فرزند ارشد، فتح خان، به مقام وزارت رسید؛ وزارتِ محمود شاه، برادر زمان شاه، فرزند تیمور و نوهی احمدشاه…
فتح خان، مثل پدر، نمایشی تمام و کمال از یک وزارتِ کمنقص و مقتدر را ارائه داد اما چیزی، پیوسته، خاطر پادشاه را میآزرد…
نفوذِ فرزندانِ پر تعداد پاینده خان، با محوریت وزیرْ فتح خان، با این همه لیاقت و سختکوشی، روز به روز بیشتر و بیشتر میشد… و شاه بدگمانتر…
کامران، فرزندِ جسور و چموشِ شاه، به پشتوانهی پدر، فتح خان وزیر را از میان برداشت و آتش به نیستان انداخت…
و افغانستان فرو نشست. میراث احمدشاه، وحدت بارکزایی-سدوزایی، به تاریخ پیوست و جنگ داخلی آغاز شد…
دوستمحمد خان و کهندلخان، برادران فتحخانِ مقتول، شاه و فرزندش را از کابل بیرون راندند… دوستمحمد خان -بیستمین پسرِ پایندهخان- حکومت کابل را به دست گرفت و کهندلخان -فرزندِ دیگرِ پایندهخان- قندهار و اطراف را در تحت اختیار گرفت…
شاهِ آواره و فرزندش -کامرانمیرزا- هم به هرات و دژِ مستحکمش بسنده کردند و اینطور، نظمِ سهپایهی افغانستان ایجاد شد…
کامران اما، حکومتِ پدر بر هرات را بر نتافت؛ او را از تخت پایین کشید و خود را امیر هرات خواند و تحت حمایت شاهِ ایران…
نظمِ سهپایه اما پابرجا ماند… نه فقط مرگ محمودشاه، بلکه لشکرکشی بریتانیا به افغانستان هم نتوانست این توازن تاریخی را -به جز چند صباحی- بر هم بزند… قتل کامرانمیرزا به دست معاونش هم تکانی به این ساختمان نداد… (لرزهای بر این قامت نینداخت…)
و افغانستان این طور ماند تا عَجَل، فعالترین بازیگرِ صحنهی سیاست، با یک حرکت، ایران، افغانستان و بریتانیا را وارد نبردی تاریخی و دردناک کرد…
قصهی جنگ اول هرات در فصل اول نخل و برنو، در سه قسمت -به تفصیل- روایت شده (+) و ماجرای جنگ دوم هرات هم در فصل دوم پادکست، در ۱۴ قسمت (+) شرح داده شده است…
سلام.
من الان قسمت ۴ فصل۲ رسیدم، خیلی عالی بود.
سبک روایتگری که توش داره واقعا گیرا هست.
دمتون گرم.
البته بعضی موقع لهجه زیاد دارن گویندهها.
چرا خیلی کم دیدم تو جاهای دیگه منتشر بشه؟