بعد از اینکه میرمهنای بندرریگی، بساطِ هلندیها و انگلیسیها را از خلیج فارس جمع کرد و بیرونشان انداخت، نوبت به جولانِ بریتانیاییها رسید…
انگلیسیها که سالها از شکست دادنِ نیروی دریایی پرتقالیها و هلندیها عاجز بودند، بالاخره فرصتی یافتند تا در خلاء قدرت خارجی، جای پایشان را در خلیج فارس و اقیانوس هند، محکم کنند…
از بختشان، این دوره، همزمان شد با زوالِ قدرت افشاریان، دورانِ کوتاهِ زندیان و بیش از همه، نابسامانی قاجاریان…
امپراتوری پریتانیای کبیر، دلگرم به منبع عظیم ثروتی به نام هندوستان، و خشنود از جنگهای طولانی ایران و روس، آرام و بیصدا، سلطهاش را بر سواحل شمالی و جنوبی خلیج فارس گسترش داد و قدرت بلامنازع آبهای گرم شد…
مصالحهی ایران و روس اما، ماهعسلِ انگلیسیها را، بسیار پیش از آنکه تصور میشد، خاتمه داد…
انگلستان، که تا اینجا از درِ معامله و تجارتِ با دوام و به دور از تنش وارد شده بود، لازم دید برای حفظ و بسطِ قدرتش، گزینهی نظامی را فعال کند…
در طول سالهای ۱۲۰۰ تا ۱۳۰۰ شمسی، انگلستان ۴ بار به جنوب ایران حملهور شد و هر بار بخشهایی را به اشغالِ خود در آورد…
- اولبار، به سال ۱۲۱۸ شمسی، جزیرهی خارگ، هدف حمله قرار گرفت…
- ۱۷ سال بعد، هجومی بسیار سنگینتر آغاز شد و به خارگ، بوشهر و برازجان، و از آن طرف، به خرمشهر و توابع، حمله شد…
- ۵۳ سال بعد، مشروطه، بهانهی دیگری به دست بریتانیا داد تا به جنوب لشکر بکشد…
- و فقط ۶ سال بعد، جنگ جهانی اول، انگلیسیها را باز به جنوب کشاند؛ اینبار بوشهر، بندرعباس، کرمان، یزد و چند شهر دیگر هدف حمله قرار گرفتند و حضور انگلیسیها سالها ادامه یافت و حتی به تشکیل پلیس جنوب ایران انجامید…
نخل و برنو، تلاشیست خامدستانه اما با سرسختی بسیار، برای روایت همین چهار برهه…
روایت قریب به یکصدسال از تاریخ جنوبِ وطن، مبتنی بر روایتهای ملی، محلی و بینالمللی…
روایتی از مصائبِ جنوب، بر بسترِ تاریخِ کشوری که بین استبداد و استعمار، بین تجدد و تحجر، بین آسیا و اروپا، در تلاطم است و با این حال، روح بزرگی دارد؛ و مردان و زنانِ بزرگی که حامل هویتاند…
نخل و برنو، برشیست کوچک از این هویت تاریخی، و نه تمامِ آن…
برداشتیست داستانی از حقایقی که در سالهای دور اتفاق افتادهاند اما بهمان بسیار نزدیکاند…
با نخل و برنو همراه باشید…