مردی که تاریخ جنوب، بسیار بدهکار اوست…

123
0

اینکه در آن روزِ سردِ پاییزی-زمستانی، در ساحلِ بندر بوشهر، بین درویش و مِستر جِرالد چه گذشت، واقعاً بر ما روشن نیست؛ هیچ تاریخ‌نگاری نیست که ادعا کند، روایتش از آن روز و آن لحظات، محکم و مستند است… به زحمت می‌شود بین آنچه که در گزارش‌های متعددِ انگلیسی‌ها یافت می‌شود با روایت‌های محلی، هم‌آهنگی ایجاد کرد و به داستانِ تر و تمیزی رسید. حتی خودِ گزارش‌های انگلیسی هم با هم‌دیگر تناقض‌های جدی و مهمی دارند و یک‌دست نیستند…

با این حال، در یک مسئله، تردیدی نیست:
«زد و خوردِ درویش و داروسازِ انگلیسی، و اعتراض مردم و پشت‌بندش ورود شیخ حسن آل عصفور(قاضی شهر) و نقش‌آفرینی شیخ نصر آل مذکور (حاکم بوشهر)، و نهایتاً عقب‌نشینیِ کنسولگری بریتانیا در بوشهر»، یک ضربه‌ی خیلی کاری به هژمونی انگلستان به حساب می‌آمد؛ و این را، بیش از همه، خودِ مقامات بریتانیا درک کرده بودند…

همین، باعث شد که «برکناری شیخ نصر آل مذکور»، یکی از مهم‌ترین شروط مصالحه باشد. انگلستان، برای اعاده‌ی حیثیت‌ش، اصرار داشت که حاکم بوشهر، برکنار شود؛ دلیل برکناری‌اش هم رسماً اعلام شود: “مخاصمه با امپراتوری بریتانیای کبیر!”

از قضا، شاهِ قاجار، نسبت به ماجرای دی‌ماهِ ۱۲۱۶ بوشهر، حس خوشایندی داشت؛ موضعش یک‌جوری بود انگار که در دل می‌گفت: «چطور ما که پادشاهِ قَدَرقدرتِ مُلکِ ایرانیم، سنگ‌روی‌یخ شویم اما گَردی به قبای ملکه‌ی نوجوانِ بریتانیا ننشیند؟»؛ یک چیزی توی مایه‌های «این به آن در»!

الغرض، شاهنشاه، زیر بارِ تغییرِ حاکم بوشهر نمی‌رفت، ملکه هم بی‌خیالِ اعاده‌حیثیت نمی‌شد… غافل از اینکه شیخ نصر، خیلی پیش از این‌ها، توسط حاکمِ فارس، برکنار شده! و لذا ملکه و پادشاه، بیخودی چنگ به صورت همدیگر می‌زنند!

بعد از شیخ نصر ولی، بوشهر آرام نگرفت؛ چند نفری به عنوان حاکم معرفی شدند: زود آمدند و خیلی زودتر رفتند؛ و شهر، آرام نشد… تا اینکه میرزا از راه رسید و طوفان به پا شد…

بخشی از دومین قسمتِ نخل و برنو، قصه‌ی مردی‌ست که تاریخ جنوب، بسیار بدهکار اوست…

این قسمت را از اینجا می‌توانید بشنوید…

@NakhloBerno

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *